نوشته های کوچک
نمی دونم چی شد و چی اومد به سر م
داشتم خودمو به خواب می زدم
که بری از یاد دلم
بری از این دل تنهای خودم
بری و .....
من بمونم و خاطرات تو
بی خبری های تو را کنج دلم می کارم
هر لحظه اب شون می دم
که شاید رنگ ببازند
دیگه سرخی گلبرگ های گونه هات با اشک های من ابیاری نشن
می خوام خشک شه
هر چیزی که توی دلمه
اخه می گن هر گلدونی و زیاد اب بدی می پوسه !
پس چی شده تو این دلم
انقدر اب دادم که پر شدی توی دلم
تو نیستی و هر جا که می رم
با هر تلنگری به یاد ت میوفتم
امروز هم نشدم " رها "
امد و اهنگ زندگی مو بهم ریخت
با عارفی که یه دریا بغش با خودش اورد
تا غرق کند
پوریای تو را .............
داشتم خودمو به خواب می زدم
که بری از یاد دلم
بری از این دل تنهای خودم
بری و .....
من بمونم و خاطرات تو
بی خبری های تو را کنج دلم می کارم
هر لحظه اب شون می دم
که شاید رنگ ببازند
دیگه سرخی گلبرگ های گونه هات با اشک های من ابیاری نشن
می خوام خشک شه
هر چیزی که توی دلمه
اخه می گن هر گلدونی و زیاد اب بدی می پوسه !
پس چی شده تو این دلم
انقدر اب دادم که پر شدی توی دلم
تو نیستی و هر جا که می رم
با هر تلنگری به یاد ت میوفتم
امروز هم نشدم " رها "
امد و اهنگ زندگی مو بهم ریخت
با عارفی که یه دریا بغش با خودش اورد
تا غرق کند
پوریای تو را .............
پوریا اترک
سکوت
سکوت نمی تونه طولانی بشه
یه وقت
یه جایی
شنیدن یه آهنگ
یا بوی عطر
از یه خاطره ایی رویایی ...
می شکنه
و این شکستن های احساس
از درد های قلبی گرفته
تا گریه هاای که با هق هق های که هر کسی رو به زانو در بیاره
هر سکوتی پایانی داره
سکوت نمی تونه طولانی بشه
یه وقت
یه جایی
شنیدن یه آهنگ
یا بوی عطر
از یه خاطره ایی رویایی ...
می شکنه
و این شکستن های احساس
از درد های قلبی گرفته
تا گریه هاای که با هق هق های که هر کسی رو به زانو در بیاره
هر سکوتی پایانی داره
و اون روز .......
سکوت و سکوت و سکوت .....
پوریا اترک
اعتیاد پیدا کرده ام
برای فنجان های قهوه ایی که دم می کنم
یک فنجان را شیرین می کنم
یکی را تلخ
رو در روی خیالی تو می نشینم
یکی برای تو و یکی برای من
تو شیرین می خوری و من .....
رو در روی خیال های شیرین خود
سر می کشم
فنجان های قهوه را
شیرین و تلخ
نمی دانم حکمت ش چیست
فنجان شیرین را که می خورم
نا خودآگاه دیدگانم تر می شود در فراق دیدن تو
گرداب هایی بی پایان شکل می گیرد
در این کاسه کوچک چشمانم
و بارانی که گویی خیال بند امدن را ندارد ....
من می مانم با فنجانی قهوه سرد
سر می کشم
با تلخی نیامدن تو
فنجان تلخ عجیب می چسبد !!!!!
.
.
.
.
.
.
پوریا اترک
برای فنجان های قهوه ایی که دم می کنم
یک فنجان را شیرین می کنم
یکی را تلخ
رو در روی خیالی تو می نشینم
یکی برای تو و یکی برای من
تو شیرین می خوری و من .....
رو در روی خیال های شیرین خود
سر می کشم
فنجان های قهوه را
شیرین و تلخ
نمی دانم حکمت ش چیست
فنجان شیرین را که می خورم
نا خودآگاه دیدگانم تر می شود در فراق دیدن تو
گرداب هایی بی پایان شکل می گیرد
در این کاسه کوچک چشمانم
و بارانی که گویی خیال بند امدن را ندارد ....
من می مانم با فنجانی قهوه سرد
سر می کشم
با تلخی نیامدن تو
فنجان تلخ عجیب می چسبد !!!!!
.
.
.
.
.
.
پوریا اترک
سمفونی تو
گاهی یه اهنگ خاص
یه موسیقی ناب
یه سمفونی ملایم
انقدر به دل می شینه
که می خوای تکرارش دایمی باشه
و وجود یه فرد خاص
با هوای ابری ه گرفته
و دلتنگی تو
همه چیز دست به دست هم می دهند
تا یه حسی ناب توی دل ت خودشو نشون بده
یه دوست داشتن ناب و بی سابقه
که بارانی می کند دنیای دیدگانم را . !
پوریا اترک
یه موسیقی ناب
یه سمفونی ملایم
انقدر به دل می شینه
که می خوای تکرارش دایمی باشه
و وجود یه فرد خاص
با هوای ابری ه گرفته
و دلتنگی تو
همه چیز دست به دست هم می دهند
تا یه حسی ناب توی دل ت خودشو نشون بده
یه دوست داشتن ناب و بی سابقه
که بارانی می کند دنیای دیدگانم را . !
پوریا اترک
همه چیز خوب است
به شرط بودن تو
تو که باشی
خوب ها رنگ می گیرند
برای پیمودن جاده ایی که
سنگ سنگ فرش های بهم چسبیده ان
به عشق توست و
نمی بینی
از وقتی سنگ هایت را برداشته ایی
جاده ایی برای رسیدن نمانده است
تو دل کنده ایی
از منی که راهی برای رسیدن نمی یابم
سنگ های برداشته ات را کجا روی هم گذاشته ایی که من
با پرواز کردن هم به تو نمی رسم
پوریا اترک
به شرط بودن تو
تو که باشی
خوب ها رنگ می گیرند
برای پیمودن جاده ایی که
سنگ سنگ فرش های بهم چسبیده ان
به عشق توست و
نمی بینی
از وقتی سنگ هایت را برداشته ایی
جاده ایی برای رسیدن نمانده است
تو دل کنده ایی
از منی که راهی برای رسیدن نمی یابم
سنگ های برداشته ات را کجا روی هم گذاشته ایی که من
با پرواز کردن هم به تو نمی رسم
پوریا اترک
عشق نه ایشلر کی گورمی
نه یامان گونلر کی اداما چکدیرمی
عشق اوتونا هر کس کی توشوب
یانیب یانیب یانیب
بی عشق ادلی بیر حس نمنه دی کی الله بیزه باغیشلیب
نه دن کی اورک دالیجاخ گدیر
و یامان یوز ایستی سووخ آجی شیرین چکیر ولی
اونان ال چکمیر
نه دن اولموش بو حس ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه دن الله طرفینن خلق اولوب کی بوجور بیزلری امتحان ا چکه
و چوخ تولامیش خلایق لر کی بو عشق اوتین دا یانیپ یا ایریسینی یاندیریب !
نه دن بی عشق وجودی بیز لر ده بیلمیرم ؟!
نه یامان گونلر کی اداما چکدیرمی
عشق اوتونا هر کس کی توشوب
یانیب یانیب یانیب
بی عشق ادلی بیر حس نمنه دی کی الله بیزه باغیشلیب
نه دن کی اورک دالیجاخ گدیر
و یامان یوز ایستی سووخ آجی شیرین چکیر ولی
اونان ال چکمیر
نه دن اولموش بو حس ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه دن الله طرفینن خلق اولوب کی بوجور بیزلری امتحان ا چکه
و چوخ تولامیش خلایق لر کی بو عشق اوتین دا یانیپ یا ایریسینی یاندیریب !
نه دن بی عشق وجودی بیز لر ده بیلمیرم ؟!
دلم
نمی فهمم
دلم را
بی هوا بهم می ریزد
پریشان از بودن
درمانده از راه ;
بی هیچ اهنگی می زند
بی معنی
بی رمق
می زند و می زند
سیلی به سیلی
بر صورتی که نم نم باران بر او زده
بزن تا ارام گیری با صدای خوردنش
من ;
غرق در سکوتی بی پایانم
دلم را
بی هوا بهم می ریزد
پریشان از بودن
درمانده از راه ;
بی هیچ اهنگی می زند
بی معنی
بی رمق
می زند و می زند
سیلی به سیلی
بر صورتی که نم نم باران بر او زده
بزن تا ارام گیری با صدای خوردنش
من ;
غرق در سکوتی بی پایانم
پوریا
رهگذر
راه
که می گویی می گذرد
ولی کسی را که با خود می آورد
جا می ماند
خودش را نمی گویم
خوبی هایش را
خاطراتش را
محبتش را
مهربانی ش را
باشد
من که حرفی ندارم
برود
بیخیال خودش که رفته است
این همه جای پاهایش را چه کنم ؟
در دلم ...
پوریا ی تو
دلم می لرزد
گاهی برای تو
گاهی برای دلم
گاه گاهی که تکرار می شود
تکرار های خوب ماندن را تو می سازی
و من تکرار های بودن را
بیا و بگیر این لرزش دستانم را
با گرمی بودنت و خواستنت
تا چشم در چشم خیال های در راه مانده ام
بگویم که دوستت دارم
پوریا
گاهی برای تو
گاهی برای دلم
گاه گاهی که تکرار می شود
تکرار های خوب ماندن را تو می سازی
و من تکرار های بودن را
بیا و بگیر این لرزش دستانم را
با گرمی بودنت و خواستنت
تا چشم در چشم خیال های در راه مانده ام
بگویم که دوستت دارم
پوریا
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |